- در گذشت
- فوت، وفات، موت
معنی در گذشت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرده، فوت کرده
عبور کردن، دست برداشتن
وفات، فوت شدن
درگذشتن، کنایه از مرگ، مردن، وفات
متوفی
پچ پچ کردن زیر گوشی
اعراض نمودن، ابا نمودن
عفو کرده بخشوده
عفوکردن بخشودن در گذشتن
آنکه فرودستان را عفو کند زیر دستان را ببخشاید، آنکه از گرفتن مال و وجوه خود چشم پوشد: آدم باگذشتی است مقابل بی گذشت
که گوشت بسیار دارد گوشتناک فربه
رفته، کنایه از مرده، فوت شده
مردن، درگذشتن
پیشی گرفتن
گذشت کردن، از گناه کسی چشم پوشیدن
دست برداشتن
گذشتن، رفتن، عبور کردن
پیشی گرفتن
گذشت کردن، از گناه کسی چشم پوشیدن
دست برداشتن
گذشتن، رفتن، عبور کردن
آنتروپی
شرح حال، حکایت، احوال
واقعه و احوال، ماجرا
آنچه بر کسی گذشته، حادثه ای که برای کسی رخ داده، شرح حال، برای مثال بپرسیدشان کاندر این ساده دشت / چه دارید از افسانه ها سرگذشت (نظامی۶ - ۱۱۱۳)
فوت کردن مردن، یا اندر گذشتن از یکدیگر. مماس شدن خطها با یکدیگر و قطع کردن یکدیگر